درارومیه یک شب پدرم مارابیرون برد، ساعت ۱۰ شب بود که بر می گشتیم راننده پدرم یک بوقلمون را زیر گرفت و تایک و دو شب توی این شهر غریب پدرم دنبال صاحب بوقلمون می گشت که آن راببخشد یا حلال کند و این برای من خیلی مهم بودکه آدم در زندگی هرچیزی رامی خواهد کسب کند حلال باشد.