پنچ روز از بهار سال ۱۳۴۱می گذرد و صدای کودکی در یکی از منازل گراتی طنین انداز می شود .اورا علی اکبر نام نهادند.

در همان سالهای کودکی بیماری سختی پسر بچه را در تب می پیچاند .اما مهر پدری بر دل مرد خانه نهیب می زند که کودک را بر پشت خود بسته و با دوچرخه راهی شهر شود به شهر نرسیده پدر سوزشی در پشت خود احساس می کند که کودک را از پشت خود جدا می کند .در میابد که این سوزش نه از تابش مهربانه ی خورشید بلکه از تب کودک بیمار است.

دل می پژمرداگر کودک از دست رودبه ویژه که اولین بچه هم می باشد.عنایت خدا فرصتی دیگر می بخشد اما در شش سالگی بیماری سرخک کودک ، این بار دل مادر را می لرزاند.فداکارانه تا بهبودی کامل پسر همراهی می کند. آن زمان که والدین در بیابان در پی کسب روزی حلال ضربات شلاق گونه ی آفتاب را متحمل می شدند احساس مسئولیت هم در این کودک رشد میکرد.در نبود والدین زحمت رسیدگی به بچه ها را متحمل می شد. با مطالعه کتب مذهبی باز هم لطافت روحی ،آگاهی فکری و عملی در او متجلی میشود.

مسجد و محرابش نقطه اتصال دل او با خداست هر گاه دل دریاییش از این دنیای خاکی و مادی مغموم و گرفته می شود سر به طبیعت خارج از شهر می گذاشت مثل اینکه دلش نمی خواست با نگاه شهری خود را پیدا کند در سیزده سالگی با وجود مخالفت مادرش روزه گرفتن را آغاز کرد در پی آن پله پله تا ملاقات با خدایش پیش رفت.

در شهر دلش از والدین جدا نبود با پنجاه تومان تا دو ،سه هفته سر می کرد.

شاید به خاطر اینکه هیچ گاه دستان پینه بسته ی مادر و پدرش را فراموش نکرده بود.

شوق وصال آنزمان در او شکوفا می شود که برای اعزام به جبهه به اتاق پرسنلی رفته و از داخل در را قفل می کند و متلمسانه و مردانه می گرید و در خواست اعزام به میدان نبرد را می کند .در شب همرزمانش متوجه عدم حضور او در کنار خود می شوند و در پی یافتنش او را در پشت خاکریزها می یابند.در حالی که خاضعانه سر به سجده گذارده و می گرید.در این وقت شب چرا می گرید؟

در آخرین دیدارها اهالی خانواده در چهره اش نشاطی دیگر یافتند اورا می دیدند در حالیکه از این طرف خانه به آن طرف خانه رفته و برای لحظه موعود ثانیه شماری می کرد. در آخرین نگاهها پدر را بوسه باران و به خدا می سپارد و راهی مقصد نور می شود هم چنان در انتخاب خود مصمم است.پس نبرد می کند و می جنگد.ناگهان خمپاره شصتی در کنار یکی از پاهایش جا خوش می کند و شراب سرخ رنگ عشق رابرزمین جاری می سازد از آن سو،ترکشی سینه ی مالا مال از عشقش را نشانه می رود گویا این شی هم می خواهد یک قلب آسمانی را از صاحبش برباید. در عملیات مسلم بن عقیل در شهر سومار علی اکبر عقیل گونه به شهادت رسید در حالیکه برای یک جماعت چشم و گوش بسته حامل یک پیغام حسینی بود در لحظه شهادت چهره اش رنگ صداقت با خدا و شهادت داشت.

وصیت نامه:

بسم رب الشهداء والصدیقین 
(( الهى کفى بى عزا ان اکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون بى ربا انت کما احب فاجعلنى کما تحب ))(( اى خدا ، مرا این عزت بس که بنده تو باشم و این فخرم بس که پروردگارم تو باشى ، تو آنچنانى که من دوست دارم ، پس مرا آن سان که مى خواهى بگردان ))

با درود بر پیامبر گرامى و تمامى امامان برحق من الجمله امام مهدى (عج) ، منجى انسانها که جهان در انتظار اوست و نایب برحقش امام خمینى که یک تنه و تنها در مقابل رژیم ستمکار و امریکائى پهلوى از همان اول ایستادند تا سرنگونى کامل آن رژیم که ما ملت ایران و بلکه تمام جهان با چشم خودمان دیدیم که چگونه رژیمى که تا دندان مسلح بود ، تاب مقاومت در مقابل یک مشت ملت دست خالى که بــــا پیروى از رهبرانشان ، منجمله رهبر عزیز و بت شکنشان ، امام خمینى ، قیام کرده و طاغوت را شکستند و مى روند تا جهان را یکسره به زیرپرچم:
(( لا اله الا الله و محمد رسول الله )) در آورند و در این برهه از زمان که سه سال و اندى از پیروزى انقلاب مى گذرد و ما شاهد صدها توطئه در این کشور انقلابى بودیم ، ولى دیدیم که الطاف خدائى بر سر این مردم مى بارد و نگذاشت که این انقلاب انحرافى پیدا کند و پس از اینکه آمریکا دید نمى تواند با هیچ توطئه اى انقلاب را با شکست روبرو کند ، جنگ ایران و عراق را راه انداختند که دو کشور اسلامى که فقط رژیم عراق فاسد و ظالم بود به جان هم افتادند و این همه نیرو که باید براى از بین رفتن اسرائیل و آمریکا بکار رود ، در سرزمینهاى ایران بهدر رفتند .
و حالا برادران ، این انقلاب احتیاج به نیرو دارد ، شماها که دم از انقلاب و امام و اسلام مى زنید ، بروید و جبهه ها را پر کنید تا پس از عراق به سراغ آمریکا و اسرائیل برویم و پوزه تمام این جنایتکاران را بر خاک بمالیم و پس ما باید براى زنده نگهداشتن اسلام و برپائى تمامى قوانین الهى اسلام جانمان را فدا کنیم ، پس ما که مى خواهیم خلاصه روزى از دنیا برویم ، پس چرا مرگ در راه خدا و در جبهه ها را قبول نکنیم که هم قدمى باشد در راه پیروزى انقلاب و هم رسوایى جنایتکاران و جانیان ( آمریکا ، شوروى و اسرائیل )
ما که در این انقلاب از رهبر انقلابمان گرفته تا کلیه دولتمردان همه یا شهید داده اند یا معلول هستند ، پس چرا باید در این راه قدم برنداریم آیا ما یادمان رفت شهادت یار وفادار امام ، بهشتى مظلوم ، که چگونه مظلومانه در زیر آوارهاى حزب جمهورى با ۷۲ تن یارانش به شهادت رسیدند و یا شهادت دو یاور امام ، رجائى و باهنر که در آتش منافقین سوختند و حالا ما باید چطور این همه سنگینى خون شهداء بر دوشمان باشد و نسبت به مسائل بى تفاوت بگذریم و بگوئیم روزى اینها درست خواهد شد .
و بیائید برادران و خواهران دست به دست هم بدهیم و تمام خطهاى انحرافى که در زیر چتر خط امام ، دارند ضربه بر اسلام مى زنند ، از جامعه اسلامى محوشان کنیم و باید ما این شعار را در ذهنمان زنده کنیم و به مردم بگوئیم :
(( هم مرجعى *** هم رهبرى *** خمینى ))آیا اگر ما تمام دنیا را بگردیم همچون امام کسى راپیدا مى کنیم که در مقابل امام علم کنیم که الان همین کار را کرده اند و میخواهند از این راهها انقلاب را متوقف کنند ، ولى افسوس امام عزیزمان همچون آفتاب براى همه روشن است و لازم به شمـــــع نیست که دنبالش بگردیم و اعلمیتش بر تمام جهانیان ثابت شده بجز عده کمى که اینها هم مغرضند و هم در خطــــرند و اینها در کل همـــــان منافقند که در جنگ صفین قــــرآن را بر سر نیزه کردند تا یاران على (ع) را از اطرافش پراکنده کنند و اسلام راستین را شکست بدهند و در حــــال شکست نهائى را خـــــواهد خورد .
و در آخر از پدر و مادر و همسرم مى خواهم که بر شهادت من اگر نصیبم شد نگریند ، هر چند من خودم را لایق شهادت نمى دانم ، ولى شما بر مظلومیت حسین (ع) و بهشتى مظلوم و رجائى و باهنر عزیز بگریید و اشک بریزید و مى خواهم که هنگام شهادتم چشمهایم را باز بگذارند تا مردم بدانند که من با چشم باز این راه را انتخاب کردم ، نه با چشم بسته و دستهایم را از تابوت بیرون بگذارند تا مردم ببینند که چیزى با خودم نبردم ، بلکه با دست خالى نزد خدایم رفتم .
و از تمام برادران مى خواهم اگر چنانچه ناراحتى از اینجانب على اکبر رباط سرپوشى دیدند به بزرگى خودشان ببخشند و از دعا یادشان نرود و همیشه این شعار را زمزمه کنند :
خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدى ، خمینى را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر بیفزاى 
و برادران بیائید و در هر ۲۴ ساعت براى رضاى خدا ۲ ساعت را براى نماز جماعت و دعا و دیگر انجام فرائض دینى در مساجد بگذرانید و این همه بفکر خوردن و خوابیدن نباشید .
به امید پیروزى لشکریان اسلام 
والسلام على عباد الله الصالحین وصیت نامه برادر على اکبر رباط سرپوشى امضاء ۱۳۶۱/۴/۲۷ 
وصیت نامه دوم:

باسمه تعالى

۱۳۶۱/۵/۵
سلام بر حسین (ع) ، سلام بر شهداى روز عاشورا ، سلام بر اسیران روز عاشورا ، سلام بر خمینى روح ا… و سلام بر شهداى انقلاب اسلامى ایران و سلام بر جنگجویان و رزمندگان اسلام .
ما انقلابمان را به تمام جهان صادر میکنیم ، چرا که انقلاب ما اسلامى است و تا بانک :
(( لا اله الا الله و محمد رسول ا… ))بر تمام جهان طنین نیافکند ، مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجاى جهان علیه مستکبرین هست ، ما هستیم .
(( ما از مردم بى پناه لبنان و فلسطین در مقابل اسرائیل دفاع مى کنیم )) ( امام خمینى )خدمت استاد و برادر گرامیم ، سید غلامرضا محمدى سلام عرض مى کنم و امیدوارم که در پناه امام زمان زندگى کنید و در کارهایتان همچنان که تا حالا موفق بوده اید ، موفق باشید .
برادر جان ، از اینکه از شمـا دور هستم و از سخنان گهربارت که همیشه در گوشم زنگ مى زند نمى توانم استفاده کنم ناراحت هستم ، ولى در عوض چون اینجا میدانگاه مبارزه است و اینجاست که مردان با عمل ثابت مى کنند کـــــه پیرو على (ع) هستند یا کسى دیگر ، خوشحــــال هستم که من هم توانستم به نداى رهبر عزیزم لبیک بگویم و دست از همـــــــه چیز بشویم و وارد جبهه ها بشوم و اگر خدا بخواهد در آینده نزدیک شهــــادت کـه آرزوى هر فرد مسلمان است نصیبم گردد ، تا بلکه گناهــــــانى که من خودم شاهد هستم که تا حالا انجام داده ام بر من بخشیده بشود وگرنه از هیچ طریقى گناهـــــــان من بخشیده نخواهــــد شد مگر شهادت ، زیرا با ریختن یک قطره خون هر شهید، تمام گناهانش آمرزیده مى شود .
و برادر جان ، ما در اینجا خودمان را براى فتح بصره و سپس کربلا و پس از آن قدس آماده مى کنیم ، که امیدوارم بزودى بتوانیم به هدف نهایى برسیم و با امــــام عزیزمان که تنها رهبر مسلمین جهان است ، در قدس نماز بخوانیم و بتوانیم قوانین اسلام را به رهبرى امام خمینى در جهان پیاده کنیم و کاخ سفید و کـــرملین را که میدانگاه فســـاد است ، به قتلگاه فاسدان مبدل کنیم و تنها در جهان یک رهبر داشته باشیم ( امام خمینى )
برادر جان ، من از اینجا مى گویم که روزى خواهد رسید که ما کربلا را فتح کنیم و شما ناراحت باشید از اینکه نتوانستید در فتح کربلا شرکت کنید. من آن روز را در اینجا با چشمانم مى بینم .
استاد گرامیم ، در اینجا الان که نامه را مى نویسم ، در مسجد هستیم که یک برادر ۱۵ ساله در کنارم نشسته و دیگر برادران که از سر و صورتشان نور میبارد ، در گوشه و کنار مسجد نشسته اند ، که با روحیه هایى سرشار از ایمان آماده جانبازى در خط مقدم جبهه هستند و این را هم بگویم که ما در اینجا با شهیدان مى نشینم و بر مى خیزم که فردا یا فردا ها همینها در میدانهاى خوزستان ، براى فتح کربلا به درجه رفیع شهادت خواهند رسید و اینها از چهره شان مشخص است و اینها در حال حاضر شهیدان زنده اند که در بین ما به سر مى برند و فردا در بهشت با پیغمبران و امامان و بهشتیها ملاقات خواهند کرد که سلام ما را به آنها خواهند رساند ولى شما عقب مانده اید برادر، زیرا با شهید زنده اى سر و کار ندارید و اگر هم دارید خیلى کم ، ولى ما در اینجا در کنار هم غذا مى خوریم ، از همانها در اینجا داریم درس مى گیریم که همه اش پیام اسلام را در گوشمان زمزمه مى کنند
و برادر جــــــــان این را بطور محرمــــانه میگویم ، در اینجا صفـــــا و صمیمیت حــــاکم است ، قرآن و دعـــــا حـــاکم است و همه اش صحبت از شهـــــادت و حاکمیت اسلام در ملل جهــــــان است ، که در سپاه اسفراین صفـــــــا و صمیمیت کم است و بعضیهـــا از شهادت میترسند ، که شمـــــا موظف هستید که تا آنجا کــــه میتوانید با برادران عزیز مـــــا کار کنید ، تا بتوانید آنجـــــا را هــــم همچون اینجا بسازید ، انشاء ا… .
و دیگر اینکه سعى کنید مسئله اختلافات را خیلى در ســـــطح بالا نگیرید ، زیرا اختلافات انشاء الله بزودى از طـــریقش حل مى شود و اگر مى‌شود شما کلاسهاى منطق و صرف و نحو را مبدل کنید به کلاس هاى اعتقادى و سیاسى تا بازده بیشترى حـــــاصل شود و اگـــر چه من کوچک از آن هستم کــــه بخــواهم تذکرى به شمـــــا کــه استاد من هستید بدهم ، ولى وظیفه شــــرعى من را وادار به این امـر مى کند و اگر مى‌شود تمام برادران را یک بار هم شده به جبهه بفرستید ، تا لااقل تا اندازه اى هم در بعـــد معنویات رشد کنند و در گــــذاشتن مسئولین هــم دقت کنید لااقل مخـــــالفت خودتان را اعلام کنید ، زیرا یک نفر با آبروى تمام سپاه ، یعنى در کل بازى مى کند و همچنانکه حضرت على (ع) فرموده اند :
(( هر کس به من کلمه اى یاد بدهد ، من را بنده خود کرده است ))پس من طبق این گفته بنده شما هستم ، زیرا ۵۰% چیزهایى را که مى دانم از شما برادر آموخته ام و حالا بخواهم تذکراتى را که از قبل در ذهن شما مجسم شده است به شما تذکر بدهم . این را فقط مى شود یک تکرار بحساب آورد .
در رابطـــــه با کلاسهاى اخلاق ، به برادر امینى تذکر دهید کــــه زیاد مســــــاله اختلافات را پیش نکشد ، زیرا مــــا در اینجا خیلى زیاد به پاســـــدار احتیاج داریم و پاســــدارانى هستند چه از شهــر خــــودمان و یا شهرهـــــاى دیگر فقط مى توانند پست یک نفر بسیجى را اشغـــال کنند ، مـن جمــــله (خودم) اینهــــــا نمى توانند یک پست کوچک را به راه ببرند ، این چه را مى رســـــاند ؟ ضعف خط امــام در سپاه را از جمـــــله سپاه اسفراین که نتوانسته به علت اختلافات و نداشتن کلاسهـــــایى مفید براى برادران پاســــدار بطور کامل خط امــام را در سپاه حاکم کند .
خدمت برادر امینى و برادر مقصودى و غضنفر نظیف و قزى و میرمشارى و کل برادران سپاه یک بیک سلام میرسانم . خدمت یاسین کوچولو سلام مى رسانم .
و در آخر برادر، چون عجله داشتم ، شاید در نامه اشتباهاتى داشته باشم ، خودت نامه را بخوان و اشتباهات را براى من بنویس تا بتوانم خودم را اصلاح کنم ، زیرا در اینجا هم احتیاج به راهنمائیهاى شما برادر گرامى دارم .
و برادر جان ، سعى کن این نامه من را در اختیار دیگران نگذارى ، زیرا اشتباه در آن است .
خدمت برادر نامنى سلام مى رسانم و امیدوارم که به زودى در جبهه ها به ما ملحق شود و دو مرتبه تا حالا تلفن زدم ، ولى افسوس که تلفن جواب نداد ، زیرا مى خواستم براى آخرین بار صداى عزیز شما را بشنوم .
خداحافظ خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدى ، خمینى را نگهدار به امید پیروزى مسلمین بر استکبار جهانى 
برادر کوچکت : على اکبر سرپوشى ۱۳۶۱/۵/۵ امضاء
وصیت نامه سوم:

(( بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین )) 
پدر و مادر گرامى ، اینک که مى روم تا دینم را نسبت به اسلام ادا کنم و با آغوش باز از شهادت استقبال کنم ، خیلى نسبت به شما پدر بزرگوار و مـــادر گرامى بدرفتارى کرده ام ، که امیدوارم مرا ببخشید و دیگر اینکه از دعا براى امام و آیت ا… منتظرى و پیروزى اســلام یادتان نرود .
و پیامم نسبت به مردم اینست که امام گرامى را تنها نگذارند و همیشه گوش به فرمان امام باشند و جبهه ها را همچنان که تا الان مملو از نیرو داشته اند ، از این به بعد هم داشته باشند و نگذارند که از این بیشتر اسلام عزیز و مسلمین در زیر یوغ استعمارگران باشند. شما خودتان اى ملت ایران مى بینید که صهیونیستها و کفار ، تجاوز را به کجا رسانده که مردم بیگناه بیروت و خرمشهر و آبادان را چگونه بمباران مى کنند و همچنین افغانستان و حالا همانطور که بپاخاسته اید ، پس با حمله هاى پى‌درپى وارد خاک عراق شوید و از آنجا هم بطرف قدس حرکت کنید ، تا گفته اماممان تحقق پیدا کند ، چون اماممان فرمودند :
(( راه قدس از کربلا مى گذرد ))همسر عزیزم ، امیدوارم که مرا ببخشى ، زیرا تو را تنها گذاشتم ، ولى تو خود بهتر مى دانى که اسلام نیاز به یارى دارد ، پس در راه یارى اسلام گام برداشتم تا اینکه به شهادت رسیدم . امیدوارم تو بتوانى همچون دیگر نو عروسان ، در راه انقلاب گام بردارى و به مردم ثابت کنى که همسر پاسدار هستى .
على اکبر سرپوشى – خداحافظ تاریخ : ۰۸/۰۷/۶۱( اینجانب ) على اکبر رباط سرپوشى ، ( داراى شناسنامه ) ۴۶۸ ، ( صادره ) اسفراین ، ( فرزند ) محمد ، ( ساکن ) اسفراین – روستاى گراتى منزل شخصى محمد رباط سرپوشى .
( وصى خــــود قرار میدهم ) پدرم ، محمـــــد رباط سرپوشى ، ( با نظارت آقاى ) محمــد رباط سرپوشى ، ( که به وصیت هاى من به شرح زیر عمل نمایند) :
۱- ( محل دفن ) : هر جا که دل پدرم خواست ، با رضایت همسرم .
۲- ( تجهیز و تعزیه دارى ) : مسجد گراتى و یا اسفراین .
۳- ( نماز و روزه استیجارى ) : روزه و نماز یکسال .
۴- ( خمس و زکوه اموال ) : هر چقدر مى شود پدرم بپردازد .
۵- ( دیون و بدهکارى هاى من ) : فقط مقدارى که به نوروزیان و محمد رحیم بدهکار هستم ، پرداخته شود .
۶- ( آقاى ) : پدرم ( را قیم فرزندانم قرار میدهم ) .
على اکبر سرپوشى ۰۸/۰۷/۱۳۶۱امضاءراجع به همسرم :
پدر عزیزم ، شما مى توانید از همسرم مانند فرزندى مواظبت کنى و حقوقم را به او بپردازى تا بتواند بدون هیچ نیازى زندگى کند و دیگر اینکه با احکام اسلامى با همسرم رفتار شود ، در رابطه با ازدواج مجدد .

فرزند شما : على اکبر سرپوشى امضاء ۱۳۶۱/۷/۸ 

وصیت نامه چهارم:

(( بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین ))
(( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون )) 
با درود به قلب تپنده مستضعفین جهان ، امام خمینى ، و با سلام به شهیدان گلگون کفن کربلاى ایران .
بازماندگانم ، این نامـــــه را که نوشتم ، نمى دانم در میان شما خواهم بود یا خیر . من راهى را که انتخاب نموده ام ، آگاهانه است و بر اساس شناخت به جبهه آمده ام ، تا بتوانم به نداى خمینى کبیر ، حسین زمان ، پاسخ گفته باشم ، چون اســـلام مورد تجاوز یزیدیان زمان قـــرار گرفته است .
بازماندگانم ، این جمهورى اسلامى که خونبهاى هزاران شهید مى باشد و به دست من و شما سپرده شده است ، باید پاسدار آن باشیم و آن هم جز با نثار خون میسر نمى شود . بگذار در کربلاى ایران قطره خونى که دارم تقدیم راه اسلام و امام نمایم .
مى دانید که شمـــا مسئولیتتان سنگین تر است و آن رساندن پیام شهیدان به گوش جهانیان و دنیاى اسلام است ، در ایفاى این مسئولیت کوشــا باشید .
به امید سلامتى و طول عمر رهبر کبیر انقلاب ، امام خمینى و پیروزى اسلام بر کفر جهانى و تشکیل امت واحده و جمهورى اسلامى در تمام کشورهاى ( ؟؟؟ ) مظلوم و تحت ستم . خداوند خدمتگزاران صدیق امت را حفظ و دشمنان اسلام را زبون و نابود سازد و خداوند به شما اجر و صبر عنایت فرماید .
آمین