محمد رمضانی (برادر شهید) : خاطره ۱- محمد می گفت :برای رفتن به جبهه خیلی پا فشاری و اصرار می کردم ولی با مخالفت علی مواجه می شدم از این قضیه رنجیده خاطر شده بودم و برای تعلیمات نظامی به Read More

محمد رمضانی (برادر شهید) : خاطره ۱- محمد می گفت :برای رفتن به جبهه خیلی پا فشاری و اصرار می کردم ولی با مخالفت علی مواجه می شدم از این قضیه رنجیده خاطر شده بودم و برای تعلیمات نظامی به Read More
خواهر شهید: در بیان وصیت برادر شهید ش این چنین می گوید که علی سفارش کرده که بعد از شهادتش برایش ۵ روز روزه بگیرند و تا یک سال نماز بخوانند. تا ۵ روز همه خواهرانش با هم برایش روزه Read More
برادر زاده شهید: برادر زاده شهید برایمان بازگو کرد که در سن ۷ سالگی به بیماری سختی مبتلا شده بود و همراه مادرش به بجنورد آمده بودند و به منزل عموی خودش که شهید رمضانی بود رفتند، مادر به روستا Read More
آقای خرمی(هم رزم شهید): روزی از آموزش نیروهای بسیجی روستای گیفان (در اطراف بجنورد) همراه با علی رمضانی و دو تن از دوستانش به نامهای آقایان قائمی و نیاوند بر می گشتند. در بین راه به چشمه آبی می رسند Read More
آقای مجتبی اصغری راد _پسر شهید سال۸۲ به همراه پدر و پدربزرگم و برادرم قصد زیارت کربلای معلی را کردیم .پدر قبول کرد تمام مسیر را خود رانندگی کند .به مرز مهران که رسیدیم پدر همراه ما نیامد ،هر چه Read More
آقای رسول رضاپور _دوست شهید شهید همیشه ما را به کمک به دیگران سفارش می کرد.من و شهید وهب اصغری راد بارها با یکدیگر برای مداوا به مشهد رفته بودیم.ایشان همیشه خود رانندگی می کرد .در یکی از سفرها ،نیمه Read More
آقای برات ایمنی _دوست شهید سفری که همراه شهید اصغری راد به تهران داشتیم ،شهید همواره خود رانندگی می کرد .نزدیکی های آمل متوجه شدیم ماشین پنجر شده است. ایشان از من خواستند تا پیاده شوم و لاستیک زاپاس را Read More
آقای حبیب الله یزدانی _دوست شهید شهید وهب اصغری راد تلاش بسیاری برای تاسیس هیات قمر بنی هاشم کرد.ایشان بر این باور بودند که جانبازان در این هیات با یکدیگر آشنا و از مشکلات یکدیگر مطلع می شوند. با وجود Read More
درارومیه یک شب پدرم مارابیرون برد، ساعت ۱۰ شب بود که بر می گشتیم راننده پدرم یک بوقلمون را زیر گرفت و تایک و دو شب توی این شهر غریب پدرم دنبال صاحب بوقلمون می گشت که آن راببخشد یا Read More
شب آخریک جلسه،قبل ازعملیات منزل ماتشکیل شده بود، شهیدجابری وشهیدکاوه هم بودند یادم هست که مراسم حنابندان داشتند وقتی من چای را برای آنهابردم، باباخیلی مهربان من را ازاتاق بیرون کرد به علت اینکه احتمالامسائل امنیتی بود. من همیشه احساس Read More