محمد رمضانی (برادر شهید) :
خاطره ۱- محمد می گفت :برای رفتن به جبهه خیلی پا فشاری و اصرار می کردم ولی با مخالفت علی مواجه می شدم از این قضیه رنجیده خاطر شده بودم و برای تعلیمات نظامی به یکی از پادگانهای اطراف شهر رفته بودم . آخرین باری که علی قصد رفتن به جبهه را داشت پیش من آمد و از من حلالیت طلبید و خواست او را ببخشم که به من اجازه رفتن به جبهه و بجای آوردن وظیفه ام نسبت به این انقلاب را نداده بود.
خاطره ۲- بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ، روزی من به همراه علی و همسرش سوار تاکسی بودیم که مردی سوار تاکسی شد که علی کرایه آن مرد را هم حساب نمود مرد غریبه نگاهی به علی انداخت و گفت من که شما را نمی شناسم دلیل حساب نمودن کرایه من چیست ؟ که علی در جواب اینگونه پاسخ داد: در دوران دبیرستان شما معلم من بودید و من را برای فعالیتهای انقلابی و ضد رژیم تنبیه می کردید. من شما را هیچ گاه فراموش نمی کنم که من حتم دارم علی به یاد سخن امام و مولای خویش افتاده بود که می فرمایند هرکس به من کلمه ای بیاموزد مرا بنده خویش نموده است. با این وجود بود که علی با اینکه از طرف وی تنبیه شده بود اما باز به وی احترام گذاشت .